معنی ضحاک، ضراک

حل جدول

ضحاک، ضراک

شیر بیشه

لغت نامه دهخدا

ضراک

ضراک. [ض ُ] (ع اِ) شیر بیشه. (منتهی الارب). شیر درنده. (منتخب اللغات). اسد. || (ص) درشت غلیظ. (منتخب اللغات). آنکه پی گلوی او درشت و سخت باشد. (منتهی الارب).


ضحاک

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن علوان. رجوع به ضحاک بیوراسف و ضحاک علونی و آک و بیوراسف شود.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن حمزه. محدث است.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن شراحیل همدانی مشرقی. تابعی است.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابومحمد. محدث است. (الموشح ص 243).

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن یسار مکنی به ابوالعلاء. تابعی است.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) کسی که بیوت سبعه را که بنام کواکب هفتگانه بناشده بود بعلماء سبعه که ازجمله ٔ آنان تینگلوش (تنگلوش) بابلی است بازداد. (تاریخ الحکماء قفطی ص 104). و شهرزوری او را ضحاک بن قی یاد کرده است. (ترجمه ٔ نزهه الارواح ص 50). ظاهراً مراد همان ضحاک معروف است.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) علونی یا ضحاک بن علوان. بانی گنگ دژ بمشرق، از اقلیم دوم که قلعتی بوده است ببابل. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب ذیل کلمه ٔ بابل گوید: «بابل،... دارالملک ضحاک علونی بوده است و ضحاک در آنجا قلعه ای ساخته بود و آن را گنگ دز گفتندی، اکنون تلی مانده و در آن شهر جادوان بسیار بوده اند و بعد از ضحاک ملوک کنعان آن را دارالملک داشته اند...». و باز گوید: «گنگ دز بمشرق از اقلیم دویم ضحاک علوان ساخت...». و چنانکه در شرح حال ضحاک بن علوان گفته آمد به گفته ٔ ابن البلخی در فارسنامه این مرد همان ضحاک بیوراسب است.

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن قیس شاری. پیشوای یکی از پانزده فرقه ٔ خوارج. (مفاتیح العلوم) (بیان الادیان).

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن امیهبن ثعلبه. صحابی است. (منتهی الارب).

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن بهلول الفقیمی. محدث است. (الموشح ص 106).

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن قیس الشیبانی زعیم حروری. از شجعان و دُهاه عرب و از بنی بکربن وائل. وی بسال 126 هَ. ق. با سعیدبن بهدل و دویست تن سپاهی از حروریه ٔ جزیره خروج کرد و سعید در 127 هَ. ق. درگذشت و ضحاک بجای وی بنشست و آهنگ ارض موصل و شهرزور کرد و صفریه بر وی گرد آمدند و یارانش به چهارهزار تن رسیدند. پس بعراق رفت و بر کوفه مسلط شد و واسط را محاصره کرد. عامل آنجا از در صلح درآمد و مردم موصل با وی بمکاتبه پرداختند و ضحاک بدانجا درآمد و عدد لشکریانش به صدهزار تن بالغ گشت. آنگاه مروان خلیفه ٔ اموی قصد وی کرد و در نواحی کفرتوثااز اعمال ماردین دو سپاه بیکدیگر رسیدند و ضحاک کشته شد. جاحظ در وصف وی گوید: من علماء الخوارج، ملک العراق و سار فی خمسین الفاً و بایعه عبداﷲبن عمربن عبدالعزیز و سلیمان بن هشام بن عبدالملک و صلیا خلفه. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 440). صاحب مجمل التواریخ و القصص در خلافت مروان بن محمد آرد: «... و ضحاک خارجی بیرون آمد و همه ٔ عراق و سواد بگرفت و سلیمان پسر هشام عبدالملک بمروان بیرون آمد با هفتادهزار مرد و مروان وی را بشکست اندر حرب و سوی ضحاک خارجی گریخت و مروان یزیدبن عمربن هبیره را بحرب وی فرستاد و ضحاک سوی موصل و جزیره گریخت با سپاه بسیار و دیگرباره مروان بحرب رفت به تن خود، جائی که آن را کهربوثا خوانند از حد جزیره و آن شب ضحاک کشته شد و بجای وی سعید الخبیری باستاد و سر ضحاک بمروان آوردند و کسی ندانست که او را که کشت...». (مجمل التواریخ ص 313 و 314).

ضحاک. [ض َح ْ حا] (اِخ) ابن عجلان کاتب. وی در آغاز خلافت بنی العباس میزیست و یکی ازخوشنویسان معروف است. (الفهرست ابن الندیم ص 10).

فرهنگ عمید

ضحاک

بسیارخندان: زشت آن زشت است و خوب آن خوب‌ و بس / دائم آن ضحاک و این اندر عَبَس (مولوی: ۱۰۲۵)،

معادل ابجد

ضحاک، ضراک

1850

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری